سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نقش بی همتای ولایت فقیه در راهبری انقلاب
نویسنده : ولا
تاریخ : پنج شنبه 90 آبان 26
زمان : ساعت 12:22 عصر

نخست؛ این‌که مسأله‌ی ولایت فقیه عنصری است که آن را باید با توجه به جایگاهش در دین اسلام، مورد توجه قرار داد. برای فهم این موضوع هم ابتدا باید روشن شود که اساساً چرا ما به دین نیاز داریم؟ چون این دین است که به ما می‏گوید چرا باید ولایت فقیه باشد و ولایت فقیه در نظام اسلامی باید چگونه تعبیه شود؟ برخلاف نظریه‏های غربی که منشأ دین را ترس، جهل، عقده‏های فروخفته و ... می‏دانند، دین حقیقتی است که برای کمال انسان آمده است.
 
دوم؛ این ‌که دین زمانی می‏تواند کمال انسان را تضمین کند که به مرحله‌ی اجرا در بیاید و زمانی به مرحله‌ی اجرا در می‏آید که به تعبیر «شهید بهشتی» هم فقاهت داشته باشد و هم ولایت. زیرا اگر کارشناس و دین شناس نباشد، معلوم نیست که چه چیزی باید به عنوان دین برای مردم تعریف شود. ولایت هم بحث اجرایی شدن دین است که اگر دین باشد ولی اجرایی نشود، انگار وجود ندارد.
 
سوم؛ این‌ که دینی که قرار است اجرایی شود، نیازمند مجری‌ای است که هم فقاهت داشته باشد و هم کفایت و بداند کجا و چگونه احکام دین را اجرایی کند؟ در این جا یک مسأله‌ی مهم، عدالت و تقوای فقیه است. چون فقیه در رأس جامعه قرار دارد و قرار است جامعه‌ی اسلامی یک جامعه‌ی کمال‏مند باشد، پس باید عدالت و تقوا را در نهایت حد خودش داشته باشد.
 
شخصی که در رأس هرم قرار می‏گیرد باید عدالتی فوق همه‌ی افراد جامعه داشته باشد، به گونه‏ای که اگر گناه کبیره‏ای انجام داد، از ولایت ساقط می‏شود. حضرت امام خمینی در این زمینه به آیه‌ای از قرآن اشاره می‏کنند که می‏فرماید: «اگر پیامبر هم یک سخن را به خدا نسبت دهد، در حالی که آن سخن خدا نیست خداوند گردنش را می‏زند». «  ولو تقول علینا بعض الأقاویل لأخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین...»
  
بنابراین شبهه‏ای که از اول انقلاب مطرح می‏شود که ولایت فقیه نوعی دیکتاتوری است، سخن باطلی است. چون جایی که یک فرد مسلمان حق ندارد خلاف اسلام عمل کند، به طریق اولی کسی که در رأس هرم جامعه‌ی اسلامی قرار دارد، اصلاً حق تخلف ندارد. به بیان دیگر خود پیامبر حق ندارد عملی را مستند به خدا بکند در حالی که آن مستند به خدا نباشد، ولی فقیه که خلیفه‌ی پیامبر است به طور حتم چنین حقی نخواهد داشت. از این رو فقط باید اراده‌ی تشریعی خدا در جامعه پیاده شود.
 
مقام معظم رهبری چندی پیش در دیدار با اعضای مجلس خبرگان در مورد ولایت مطلقه‌ی فقیه تعبیر «انعطاف پذیری» را به کار بردند که در دیدار با اساتید دانش‌جویان کرمانشاهی هم از تعبیر جدیدی استفاده کردند و فرمودند: «ولایت فقیه یعنی مدیریت کلان ارزشی» این تعابیر را که خاص ادبیات معظم‌له هست، چگونه می‌توان با مبانی فقه سیاسی شیعه سنجید؟
 
بهتر است در ابتدا، نکته‌ای توضیح داده شود و آن این که اگر ما قرار است تمدن‏سازی و نظام‏سازی کنیم باید از واژگان مطلوب خودمان استفاده کنیم، اگر از تعابیر بیگانه استفاده کنیم، ناخودآگاه در نتایجی که آن‌ها می‏گیرند، گرفتار خواهیم شد. از این رو حضرت امام(ره) در فضای کاملاً غربی که حرکت خودشان را شروع کردند، از تعابیر خاص خودشان استفاده می‌کردند. اما در بحث ولایت مطلقه‌ی فقیه باید نکاتی را در نظر گرفت؛ یک نکته‌ی مهم این است که ما از ولایت مطلقه استفاده می‏کنیم نه حکومت مطلقه. ولایت بار معنایی بیش‌تری دارد، در بردارنده‌ی محبت، درستی، نصیحت، همراهی هست و سبب رشد و بالندگی است و غیر از آن چیزی است که امثال ماکیاولی، جان لاک و ... مطرح می‏کنند. بنابراین معنای ولایت غیر از آن چیزی است که در مباحث سیاسی مصطلح است.
 
نکته‌ی دوم بحث مطلقه است که غیر از آن چیزی است که در علم سیاست مطرح می‏شود که معنای مطلق العنان بودن است یعنی هر کاری که دوست دارد، انجام بدهد. ولایت مطلقه یک اصطلاح فقهی است که با توجه به مبانی فقهی شیعه معنا می‏دهد. ولایت مطلقه‌ی فقیه در پاسخ این سؤال معنا می‌یابد که  اگر رهبر جامعه‌ی اسلامی مصلحتی را برای جامعه تشخیص دهد می‏تواند انجام دهد یا نه؟ امام راحل و کسانی که به ولایت فقیه مطلقه معتقدند، می‏فرمایند که گر چیزی مصلحت جامعه باشد هرچند فعلاً مشخص نباشد ولی معلوم شود در آینده خودش را نشان خواهد داد، ولی فقیه در زمان فعلی هم می‏تواند آن بن بست را بردارد. ولایت مطلقه‌ی فقیه این انعطاف را دارد که در مورد مشکلات آینده هم مصلحت‏سنجی کند.
 
معنای مطلقه این است که ما می‏توانیم مهندسی جامعه را تغییر دهیم تا در آینده دچار مشکل نشویم، انعطاف به این معناست.
 
اما در مورد مدیریت کلان ارزشی نیز نکاتی قابل ذکر است. سؤال مشخصی که وجود دارد این است که جایگاه ولی فقیه در نظام اسلامی چیست؟
 
حضرت امام حتی قبل از انقلاب زمانی که در پاریس حضور داشتند، وقتی از ایشان می‏پرسیدند نقش رهبری در حکومت اسلام چه خواهد بود؟ می‏فرمودند: «من همین نقش را که اکنون دارم خواهم داشت و وارد امور اجرایی نخواهم شد.» بعداً برخی از این عبارت سو استفاده کردند و آن را به غلط معنا کردند و گفتند که چرا ولایت فقیه به این شکل وارد سیستم جمهوری اسلامی شد و تنفیذ رییس جمهوری و... به عهده‌ی ایشان است؟ گمان کردند تعبیه شدن ولایت فقیه در قانون اساسی به عنوان یک نقش اجرایی است، در حالی که این گونه نیست.
 
حضرت امام (ره) بارها می‌فرمودند: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» یعنی همه‌ی ما مسؤول هستیم و مسؤولیت و نظارت باید همگانی باشد. نقلی از شهید بهشتی است: «این کلمه را در عمق جان فرو برید که در نظام اسلامی به من چه به تو چه نداریم، همه باید دخالت کنند تا کار نظام پیش برود.» اگر چنین نگاهی داشته باشیم معنای ان این است که نظام اسلامی از بالا به پایین و نخبه‏گرا نیست، همان طور که در برخی از نظام‏های دیکتاتوری وجود دارد یا حتی نظام‏های دموکراسی که در اصل دو یا چند حزب همه کاره است، در نظام اسلامی حضور مردم به واقع باید باشد تا جامعه به کمال برسد.
 
نقش رهبری این است که این جامعه اعم از مسؤولین و مردم را هدایت کند تا از مسیر اصل اراده‌ی تشریعی الهی منحرف نشوند. خود رهبری دخالت نمی‏کند زیرا اصلاً امکان دخالت وجود ندارد. اگر ورود پیدا کند، بن‏بست پیش می‏آید، زیرا مسؤولیت‏ها یکی، دو تا نیست. یک مصداق در این زمینه، ماجرای بنی‏صدر است. امام خمینی(ره)  بعد از ماجرای بنی صدر اعلام کردند که از اول هم به بنی‌صدر رأی نداده بودند. اما از همان ابتدا دخالت نکردند. اگر آن موقع دخالت می‏کردند آشوب روی می‌داد.

امام(ره) اجازه داد جامعه انتخاب خود را هرچند غلط بود، انجام دهد. این جامعه بعداً خودش پالایش می‏کند و این روحیه در بالا بردن فهم و درک سیاسی مردم نقش به سزایی دارد. اگر رهبری در تک تک امور دخالت کند، شعور سیاسی مردم تضعیف می‏شود. بنابراین ورود در همه‌ی امور نه تنها غیرممکن است، بلکه شعور مردم را هم تضعیف می‌نماید. اساساً این یک اصل مدیریتی است که مدیر مواظب باشد آن شرکت یا آن جامعه از مسیر اصلی منحرف نشود ولی مدیر نباید در همه‌ی امور دخالت کند.
 
در بحث اختیارات ولایت فقیه مباحثی مطرح است از جمله این که بسیاری معتقدند اختیارات ولایت فقیه بسیار فراتر از آن چیزی است که در قانون اساسی آمده است. امام راحل هم تعبیری به این مضمون دارند. اما رهبر انقلاب در بیانات اخیرشان فرمودند: «رهبر نه حق دارد و نه می‏تواند با تصمیم‌های دیگر قوا مخالفت کند.» به ظاهر یک تناقضی به نظر می‏رسد؛ بالاخره رهبری حق دخالت در تصمیم‌های قوا را ندارد یا اختیاراتی حتی فراتر از قانون اساسی دارد؟ این تناقض را چگونه تبیین می‏فرمایید؟
 
بحث اختیارات در اسلام جایگاه خاص خودش را دارد. نظام اسلامی ما هم بر اساس این نظریه‌ی فقهی شکل گرفته است که هر انسانی اختیار دارد کار خود را انجام دهد. در بحث اخلاق، ازدواج و معامله‌ها، انسان‌ها اختیاراتی دارند. حتی پیامبر نمی‏آید در تک تک امور مردم دخالت کند. به مردم اختیاراتی داده شده است. اگر ولی فقیه بخواهد در این حوزه‌ها ورود غیرمصلحت‏آمیز داشته باشد، چنین حقی را ندارد.
 
چندی پیش بحثی در فضای رسانه‌ای و تبلیغاتی مطرح شده بود که آیا ولی فقیه می‏تواند کسی را مجبور کند که زنش را طلاق دهد یا نه؟ این سؤال از اساس غلط است. مقصود از این سخن چیست؟ یعنی جایی که مصلحت عمومی مسلمین ایجاب کند؟ طبیعی است که می‏تواند، دخالت کند. تعبیر امام (ره) که «ولی فقیه حق دارد نماز را هم تعطیل کند» - این حرف از سوی دشمنان اصل ولایت فقیه خیلی هم مورد هجمه قرار می گیرد - اینجا معنی می یابد.اگر ایشان در مورد نماز چنین تعبیری به کاربرده اند،  ازدواج که جای خود را دارد.
 
اما اگر منظور این است که مصلحت عمومی نیست، هیچ وقت ولی فقیه چنین اجازه‏ای را ندارد حتی پیامبر هم چنین کاری را نمی‏کند. این که رهبر انقلاب می‌فرمایند رهبری حق دخالت در تصمیم‌های دیگر قوا را ندارد، یعنی مسؤولیت‏ها مشخص است و هر کسی باید کار خودش را انجام دهد، ولی فقیه نیز حق ندارد ورود پیدا کند.
 
ولی این که حضرت امام(ره) می‌فرمایند: «اختیارات ولایت فقیه بیش از آن چیزی است که در قانون اساسی آمده است و من به خاطر مماشات با آقایان روشنفکر کوتاه آمدم»، یعنی آن جا که مصلحت باشد اختیارات ولی فقیه بیش از همه‌ی این‌هاست. ضمن این که این بحث مخصوص نظام اسلامی نیست در نظام‌های سکولار نیز این ماجرا اتفاق می‌افتد. رییس جمهور حکم جنگ صادر می‏کند و خانواده را مجبور می‏نماید، مالیات بدهد، افراد را مجبور می‏کند جنگ بروند، زندان بروند. در تمامی امور نیز دخالت مطلقه می‏کند.

فرق آن با نظام اسلامی این است که در نظام اسلامی گفته می‏شود اختیارات مطلقه باید بر اساس آن چیزی باشد که اسلام گفته است ولی آن جا بر اساس آن چیزی است که حقوق‌دانان گفته‏اند و یا حتی به تشخیص خود رییس جمهور است. فرق نظام اسلامی این است که برای مجری شرایط خاص را قایل است ولی در نظام‌های سیاسی دنیا چنین شرایطی نیست.
 
 دو نکته‏ی مهم این که:
 
اول؛ اگر قرار باشد رهبری در هر امری دخالت کند، یک تالی فاسد دارد چرا که مسؤولین و مدیران جامعه می‏توانند شانه‌ی خودشان را از مسؤولیت‏ها خالی کنند و هزینه‌ی همه‌ی مشکلات برگردن رهبری می‌افتد.
 
دوم؛ این که اگر رهبری بخواهد در هر اموری ورود پیدا کند، جامعه به رشد کافی نمی‏رسد. بعد از 10 سال، 15 سال و یا مواقعی که رهبری به دلایل خاصی نمی‏تواند ورود پیدا کند، کارها گره خورده و جامعه با مشکل مواجه می‌شود.




| نظر بدهید